درد عشق!!!

درد عشقی کشیده ام که مپرس

زهر هجری کشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده ام که مپرس

آنچنان در هوای خاک و درش

میرود آب دیده ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده ام که مپرس

سوی من لب چه میگزی که مگو

لب لعلی گزیده ام که مپرس

بی تو در کلبه ی گدایی خویش

رنجهایی کشیده ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده ام که مپرس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد